جبر محیطی


در بسیاری از مواردی که امروز مجبور به انجام کاری هستیم قبلاً زمانی انتخابی از روی اختیار انجام داده‌ایم که به جبر امروز منتهی شده است...
جرج برنانوس ، زمانی نوشته بود: آنچه موجب انقراض نژاد بشری می‌شود، قتل و کشتار و بی رحمی و دزدی و جنایت نیست. بلکه باور کردن این نکته است که ما سهم کمی در مسئولیت انجام این کارها داریم و شرایطی بوده که «باید» چنین کارهایی را انجام می‌دادیم…

کلمات عینی و ذهنی ، زبان جنگ و زبان زندگی


کلمات «عینی» کلماتی هستند که «همه شنوندگان» از آنها معناهای تقریباً مشابه را دریافت می‌کنند.
کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداق‌ها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده و گوینده بخشی از معنای کلمه هستند.

مثالهای زیر را بخوانید:

کلمات عینی: ساعت هفت، میز ناهارخوری، آشپزخانه، کتاب، تهران، شهر،‌ روستا، ایران، سیاه، قرمز

کلمات ذهنی: صبح، حکومت، بد، خوب، خسیس، فداکار، مومن، ظالم، دزد، فرسوده، فاسد

ویژگی کلمات عینی در سری اول، «حذف نقش گوینده» در آن است. وقتی می شنوی «ساعت هفت» مستقل از اینکه گوینده چه کسی بوده است می‌توان فهمید که در مورد چه چیزی حرف زده است. همینطور وقتی می‌گوییم: «تهران». یا «خودرو فرسوده».

اما ویژگی مشترک کلمات ذهنی در سری دوم، «اهمیت نقش گوینده» در آنهاست. اگر ندانی که چه کسی آن لغت را به کار برده، نمی‌توانی معنی دقیق آن واژه را بفهمی. «صبح» برای یک نفر، ۵ بامداد است و برای دیگری ساعت ۱۱.خسیس برای من، ممکن است کسی باشد که مرا شام مهمان نکرده است و برای دیگری، کسی که فرزندانش را با وجود توانمندی مالی، به خاطر کاهش هزینه‌ها به مسافرت نمی‌برد.

آیا می‌توان کلمات ذهنی را از گفتگوهای روزمره‌ی ما حذف کرد؟ چنین چیزی غیر ممکن است. اما می‌توان برای کاهش «فضای جنگ» به این کلمات «رنگی از زندگی» اضافه کرد. کافی است سهم «گوینده» را هنگام استفاده از کلمات «ذهنی» افزایش دهیم.


زبان جنگ:

آقای امیدی، یک مدیر دزد است.

تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه، راجع به «مشکلات مالی کارمندان» حرف زدی.

مریم، نمونه‌ی یک مادر فداکار است.


فاصله گرفتن از «زبان جنگ» و نزدیک شدن به «زبان زندگی»:

من آقای مدیری را دزد می‌دانم.

من فکر می‌کنم تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه راجع به مشکلات مالی کارمندان حرف زدی.

من، مریم را نمونه‌ی یک مادر فداکار می‌دانم.


با افزایش سهم گوینده در جملات بالا، همچنان «قضاوت» وجود دارد، اما لااقل به خودمان و به شنونده یادآوری کرده‌ایم که با یک «قضاوت شخصی» روبرو هستیم نه یک حکم قطعی.


مهارت ارتباطی


ما هنگام حرف زدن با خودمون دقت کلامی نداریم...و صدر صحبت کردن با هر آدمی ، دوست یا غریبه بیشتر از صحبت با خودمون دقت داریم..

دفترچه اعتراضات داشته باش و هر اعتراضی به شرایط محیلی اطراف داری اونجا بنویس..علاوه بر کاهش عصبانیت متوجه میشی جملات مثل " من مجبورم این کار بکنم .. " و در واقع و در گذشته انتخاب خودت بوده اند و همین حالا قابل تغییر اند  . هرچند راه بهتری هم وجود داره و اون اینه که متوجه باشی این انتخاب های خودت در گذشته بوده اند و میتونی دوستشون داشته باشی و با آرامش بیشتری باهاشون کنار بیای.. سعی کنیم این جملات رو طوری استفاده کنیم که سهم خودمون هم درشون دیده بشه .


 اگر زبان زندگی را خوب بدانیم. زبان حرف زدن با همدیگر را خوب بدانیم. اگر بازی با کلمات برامون نه یک ترفند و تکنیک سخت و پیچیده و دقیق با هدف متقاعد کردن و نفوذ در قلب طرف مقابل باشه، برامون یک بازی جذاب و لذتبخش… چیدن این آجرها روی هم … ساختمونهای مختلف ساختن … دوباره از اول خراب کردن و ساختن ساختمون دیگری باشه؛ اونوقت احتمالا حرف زدنمون با دوستمون، با همسرمون، با همکارمون، نامه نوشتنمون، کتاب خوندنمون، اس ام اس فرستادنمون؛ همه  اینها برامون یک فعالیت جذاب و لذتبخش میشه. ضمن اینکه احتمالاً تنش کمتری وارد میشه. احتمالا آدم های دیگه حرف ما رو بهتر می فهمن. احتمالا ما حرف دیگران رو بهتر درک می کنیم و با اصطکاک کمتر، اتلاف انرژی کمتر و با استهلاک کمترِ اعصابمون می تونیم زندگی کنیم و حرف بزنیم. نه حرف زدن فقط برای نتیجه گرفتن. حرف زدن و صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن برای لذت بردن از خودِ این کار.

دقیقا به همون سبکی که انسانها یاد می گیرند و دوست دارند از جاده هم به اندازه مقصد لذت ببرند، از ارتباطات و از استفاده از زبان و کلمات هم به خودی خود میشه لذت برد. مستقل از نتیجه ای که ما از اون اراده می کنیم و در نظر داریم.”

چقدر خوب میشه که ما بتونیم با افزایشِ آگاهیمون و افزایشِ دقتمون در بکارگیریِ کلماتِ بجا و درست ، روابطی اثربخش تر ، عمیق تر و بلندمدت تر با اطرافیانمون ایجاد کنیم و با کمترین انرژی و تنش ، حداکثر خروجی را ایجاد کنیم .


اینکه سهم خودم رو در اون ارتباط ببینم.
– حرفهایی که با خودمون می گیم رو بنویسیم و روش دقت کنیم.
– گفتگو کردن بهتر با خودم و مدیریت احساسات خود.
– پیامم رو قدرتمندتر و اثر بخش تر منتقل کنم.
– کارم رو آگاهانه انجام بدم و نگاهم به زندگی عمیق تر بشه… به نظرم مهارت ارتباطی، امری بسیار مهم و تاحدی حیاتی است. چه خوبه در آموزش های زیر ۲۲ سالگی به این مبحث خیلی جدی بهش نگاه بشه.
چرا که من اگر بتونم ارتباط موثر و مفیدی با اطرافیانم برقرار کنم و از همان دوران کودکی و نوجوانی، اینها در من نهادینه بشه، بسیاری از موانع و مسائلی رو که بعد ها در زندگی خصوصی و اجتماعی ام باهاشون برخورد خواهم کرد رو بهتر پاسخ می دم و انرژی کمتری در طول زندگی از من تلف خواهد شد و اون انرژی رو صرف بهبود زمینه های دیگر زندگی ام خواهم کرد.
اینکه به کودکانمون از همون کودکی بتونیم این مهارت رو آموزش بدیم، می تونه از اتلاف وقت و صرف هزینه های مختلف پیشگیری کنه و باعث می شه در زندگی، گام های موثری برای بهبود مسائل دیگر آن برداشت.


از فایل صوتی درباره درس مهارت ارتباطی یا زبان زندگی