تنها روش با هوش شدن

با هوش کسی است که دهنش را می بندد.

بنا به این تعریف، هوش شناختی یا همان IQ هم می تواند  اکتسابی باشد. ولی چگونه؟

یک – وقتی در یک مهمانی یا جایی یک نفر حرف می زند، آدم باهوش سکوت اختیار می کند. اجازه می هد طرف حرفش را تمام کند. آدم با هوش خوب به حرف طرف گوش می دهد و سعی می کند چیزی از آن یاد بگیرد. این قسمت آخر خیلی مهم است.

دو – آدم با هوش وقتی حرفهای طرف تمام می شود به سکوت گوش می دهد. یارو حتما حرفهای بیشتری برای زدن دارد و بسیار خوشحال خواهد شد اگر آدم با هوش نوبت حرف زدنش را به او بدهد. آدم با هوش بیشتر گوش می دهد. بیشتر چیز یاد می گیرد.

سه – این بار وقتی نوبت حرف زدن به آدم باهوش می رسد، آدم باهوش به جای حرف زدن یک سؤال خوب از طرف می پرسد. سؤالی که باعث شود یارو مرحله یک و دو را تکرار کند. آدم با هوش بیشتر گوش می دهد. باز هم بیشتر چیزی یاد می گیرد.

چهار – آدم باهوش در تمام مدت سعی می کند فروتنی خود را حفظ کند. آدم باهوش معتقد است که دیگران بیشتر از او می دانند و هم صحبتی با آنها فرصت خوبی برای یادگیری است. نکته کلیدی اینست که آدم باهوش همیشه خودش را کم هوش ترین فرد یک جمع فرض می کند. همیشه.

ده پیش نیاز یادگیری


داشتن یک هدف(یا سه دلیل) مشخص و مکتوب برای شرکت در دوره
آشنایی با ادبیات موضوع
داشتن حداقل پنج سوال در آن زمینه
عدم انتظار از معلم برای آشکارسازی یک راز
قابلیت تعامل با دیگران
انگیزه و اراده برای اختصاص زمان برای دنبال کردن سرنخ های بدست آمده سر کلاس
روحیه کنجکاوی
خوانده بودن حداقل سه کتاب مرتبط با موضوع دوره
شفاف سازی و مکتوب کردن انتظار از دوره
علاقه داشتن به موضوع دوره ( داشتن نه تا پیش نیاز قبلی شاهدی بر این مدعاست)

انگیزه نوشتن


جورج اورول انگیزه آدمها را از نوشتن چهار چیز می داند: اول ego یا میل به شهرت و با هوش به نظر رسیدن و این جور چیزها. دوم حس زیبایی شناسی یعنی اینکه آدم به یک زیبایی ای می رسد که حس می کند باید آنرا حتما با دیگران در میان بگذارد. سوم انگیزه تاریخی یعنی ثبت وقایع برای آیندگان و دسته آخر که انگیزه های سیاسی است و سیاست به عام ترین معنی آن. یعنی نویسنده می خواهد جهان را به سمت و سوی خاصی هل بدهد و یا نطرات مردم را نسبت به چیزی عوض کند.  با این فرض جورج اورول هیچ کتابی را بدون جهت گیری سیاسی نمی داند.



تنها سرمایه گذاری مطمئن


اگر جایی فرصتی برای سرمایه گذاری باشد قاعدتا کسی که سرمایه بزرگتری دارد قبل از شما به آن وارد می شود و قبل از شما هم از آن خارج. و سرمایه شما با ورود و خروج آن فرد دچار نوسان.

آیا اصلا نباید توی این بازارها سرمایه گذاری کرد؟ من نمی دانم. بستگی به خود شما دارد. و اینکه چقدر انتظار بازگشت سرمایه دارید. و چه ریسکی را می پذیرید. و اینکه با چه میزانی از ترس و نگرانی و امید و آرزو می توانید یا می خواهید زندگی کنید.

خوب که چی؟ به احتمال زیاد همه اینها را خودتان می دانستید. چه جایگزینی وجود دارد؟ کجا باید سرمایه گذاری کرد؟

 روی خودتان سرمایه گذاری کنید. تنها چیزی که ولادیمیر پوتین و سرمایه گذاران دیگر هیچ علاقه ای به سرمایه گذاری روی آن ندارند.

یعنی چی؟

سرمایه گذاری روی خود یعنی هر کاری که باعث شود ارزش شما (نه ارزش داراییهای شما) در جامعه ای که در آن زندگی می کنید افزایش یابد. شما چه ارزشی دارید؟ چه چیزی ارزش شما را افزایش می دهد؟ تجربه؟ روابط؟ ایده؟ توانمندی؟ مهارت؟ دارایی؟ زیبایی؟ سلامتی؟ به این سؤالها فقط خود شما می توانید جواب بدهید.

سرمایه گذاری روی خود هم بیشترین بازگشت را دارد، هم بدون ریسک است و هم سرگرم کننده و لذت بخش. هیچ سرمایه گذاری دیگری همه این خصوصیات را با هم ندارد.

از همه اینها بهتر اینکه سرمایه گذاری روی خود نیاز به  پس انداز کردن ندارد. با هر چیزی که دارید می توانید همین حالا روی خودتان سرمایه گذاری کنید. هر چیزی. پول، انرژی، ذهن، چشم، گوش، دست، پا و الخ. اصلا چرا آدم باید پس انداز کند؟ نه جدی؟ پس انداز کردن کار خسته کننده و رقت انگیزی است. به جای پس انداز کردن سعی کنید بیشتر پول در بیاورید. چه جوری؟ با سرمایه گذاری روی خودتان!


ده ایده جایگزین برای گرفتن کوچینگ از علی سخاوتی :


1- نوشتن ده سؤال برای هر موضوعی که فکر می کنید نیاز به کوچینگ دارد. این سؤالها بهتر است باز باشند یعنی جوابشان بله یا خیر نباشد. سؤالهایی که معمولا با چگونه یا چه چیزهایی یا چه کارهایی شروع می شوند و به ندرت با چرا یا آیا شروع می شوند.

2- از یک دوست یا عضو خانواده بخواهید که نیم ساعت نقش مربی را برای شما ایفا کند. به او توضیح دهید که فقط از شما سؤال بپرسد و به حرفهای شما خوب گوش بدهد. این موضوع را هر جا که شروع به راه حل دادن یا نصیجت کردن کرد به او یادآوری کنید.

3- اگر موضوعی ندارید چرخ زندگی را برای خودتان ترسیم کنید.

4- برای یک روز هم که شده خودزنی را کنار بگذارید و دستاوردهای خود را بدون بزرگنمایی، با جزئیات بنویسید. دستاوردها یا خصوصیات یا توانمندیهایی در خودتان که فکر می کنید ارزشمند است. مانند صداقت یا خلاقیت یا جسارت یا آشپزی یا هر چی.

5- نقش مربی را برای یک دوست یا حتی یک غریبه ایفا کنید. دهنتان را ببندید و به حرفهای یارو گوش بدهبد. البته گه گداری یک سؤال بپرسید ولی اجازه بدهید او حرف بزند.

6- خود پنج سال بعدتان را به تصویر بکشید. با نوشته یا نقاشی یا موسیقی یا …

7- ده چیز یا کار که از زندگی خودتان می توانید حذف کنید لیست کنید.

8- اگر مشکل مالی نداشتید چی می شد؟ به این سؤال با جزئیات جواب بدهید.

9- یک ساعت مدیتیشن انجام بدهید. ذهنتان را ساکت کنید. همینجایی که هستید شاید خیلی هم بد نباشد. به کجا چنین شتابان؟

10- هیچ یک از ایده های فوق شما را از کوچینگ علی سخاوتی بی نیاز نمی کند. (شوخی)