قضاوت اجتناب ناپذیر است و نمیتوانیم به دیگران بگوییم: «قضاوت نکن» یا خودمان تلاش کنیم که «قضاوت نکنیم». ما همیشه قضاوت خواهیم کرد اما نتیجهی قضاوت، عملاً برونریزی نگرشهای ذهنی و چارچوب ارزشی خود ماست، نه واقعیت شرایط و زندگی دیگران.
وقتی من میگویم: «علی خیلی تنبل است و با این روزی یک ساعت کار نباید اینقدر موفق میشد و امروز یک ماشین میلیاردی سوار میشد» دو دسته اطلاعات آشکار میشود:
اطلاعات عمومی بیرونی در مورد زندگی فیزیکی علی: علی تنبل است و یک ماشین میلیاردی دارد.
اطلاعات ذهنی و درونی مهم در مورد تفکر من: (۱) اینکه من تنبلی و زرنگی را بر اساس ساعت کار روزانه ارزیابی میکنم. (۲) اینکه من ماشین خوب سوار شدن را موفقیت میدانم. (۳) اینکه من معتقدم در جادهی پیشرفت، علی امروز – به هر دلیل – جلوتر از من است.
کلمات عینی: ساعت هفت، میز ناهارخوری، آشپزخانه، کتاب، تهران، شهر، روستا، ایران، سیاه، قرمز
کلمات ذهنی: صبح، حکومت، بد، خوب، خسیس، فداکار، مومن، ظالم، دزد، فرسوده، فاسد
ویژگی کلمات عینی در سری اول، «حذف نقش گوینده» در آن است. وقتی می شنوی «ساعت هفت» مستقل از اینکه گوینده چه کسی بوده است میتوان فهمید که در مورد چه چیزی حرف زده است. همینطور وقتی میگوییم: «تهران». یا «خودرو فرسوده».
اما ویژگی مشترک کلمات ذهنی در سری دوم، «اهمیت نقش گوینده» در آنهاست. اگر ندانی که چه کسی آن لغت را به کار برده، نمیتوانی معنی دقیق آن واژه را بفهمی. «صبح» برای یک نفر، ۵ بامداد است و برای دیگری ساعت ۱۱.خسیس برای من، ممکن است کسی باشد که مرا شام مهمان نکرده است و برای دیگری، کسی که فرزندانش را با وجود توانمندی مالی، به خاطر کاهش هزینهها به مسافرت نمیبرد.
آیا میتوان کلمات ذهنی را از گفتگوهای روزمرهی ما حذف کرد؟ چنین چیزی غیر ممکن است. اما میتوان برای کاهش «فضای جنگ» به این کلمات «رنگی از زندگی» اضافه کرد. کافی است سهم «گوینده» را هنگام استفاده از کلمات «ذهنی» افزایش دهیم.
زبان جنگ:
آقای امیدی، یک مدیر دزد است.
تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه، راجع به «مشکلات مالی کارمندان» حرف زدی.
مریم، نمونهی یک مادر فداکار است.
فاصله گرفتن از «زبان جنگ» و نزدیک شدن به «زبان زندگی»:
من آقای مدیری را دزد میدانم.
من فکر میکنم تو خیلی کار بدی کردی که در آن جلسه راجع به مشکلات مالی کارمندان حرف زدی.
من، مریم را نمونهی یک مادر فداکار میدانم.
با افزایش سهم گوینده در جملات بالا، همچنان «قضاوت» وجود دارد، اما لااقل به خودمان و به شنونده یادآوری کردهایم که با یک «قضاوت شخصی» روبرو هستیم نه یک حکم قطعی.
ما هنگام حرف زدن با خودمون دقت کلامی نداریم...و صدر صحبت کردن با هر آدمی ، دوست یا غریبه بیشتر از صحبت با خودمون دقت داریم..
دفترچه اعتراضات داشته باش و هر اعتراضی به شرایط محیلی اطراف داری اونجا بنویس..علاوه بر کاهش عصبانیت متوجه میشی جملات مثل " من مجبورم این کار بکنم .. " و در واقع و در گذشته انتخاب خودت بوده اند و همین حالا قابل تغییر اند . هرچند راه بهتری هم وجود داره و اون اینه که متوجه باشی این انتخاب های خودت در گذشته بوده اند و میتونی دوستشون داشته باشی و با آرامش بیشتری باهاشون کنار بیای.. سعی کنیم این جملات رو طوری استفاده کنیم که سهم خودمون هم درشون دیده بشه .
اگر زبان زندگی را خوب بدانیم. زبان حرف زدن با همدیگر را خوب بدانیم. اگر بازی با کلمات برامون نه یک ترفند و تکنیک سخت و پیچیده و دقیق با هدف متقاعد کردن و نفوذ در قلب طرف مقابل باشه، برامون یک بازی جذاب و لذتبخش… چیدن این آجرها روی هم … ساختمونهای مختلف ساختن … دوباره از اول خراب کردن و ساختن ساختمون دیگری باشه؛ اونوقت احتمالا حرف زدنمون با دوستمون، با همسرمون، با همکارمون، نامه نوشتنمون، کتاب خوندنمون، اس ام اس فرستادنمون؛ همه اینها برامون یک فعالیت جذاب و لذتبخش میشه. ضمن اینکه احتمالاً تنش کمتری وارد میشه. احتمالا آدم های دیگه حرف ما رو بهتر می فهمن. احتمالا ما حرف دیگران رو بهتر درک می کنیم و با اصطکاک کمتر، اتلاف انرژی کمتر و با استهلاک کمترِ اعصابمون می تونیم زندگی کنیم و حرف بزنیم. نه حرف زدن فقط برای نتیجه گرفتن. حرف زدن و صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن برای لذت بردن از خودِ این کار.
دقیقا به همون سبکی که انسانها یاد می گیرند و دوست دارند از جاده هم به اندازه مقصد لذت ببرند، از ارتباطات و از استفاده از زبان و کلمات هم به خودی خود میشه لذت برد. مستقل از نتیجه ای که ما از اون اراده می کنیم و در نظر داریم.”
چقدر خوب میشه که ما بتونیم با افزایشِ آگاهیمون و افزایشِ دقتمون در بکارگیریِ کلماتِ بجا و درست ، روابطی اثربخش تر ، عمیق تر و بلندمدت تر با اطرافیانمون ایجاد کنیم و با کمترین انرژی و تنش ، حداکثر خروجی را ایجاد کنیم .
اینکه سهم خودم رو در اون ارتباط ببینم.
– حرفهایی که با خودمون می گیم رو بنویسیم و روش دقت کنیم.
– گفتگو کردن بهتر با خودم و مدیریت احساسات خود.
– پیامم رو قدرتمندتر و اثر بخش تر منتقل کنم.
– کارم رو آگاهانه انجام بدم و نگاهم به زندگی عمیق تر بشه…
به نظرم مهارت ارتباطی، امری بسیار مهم و تاحدی حیاتی است. چه خوبه در آموزش های زیر ۲۲ سالگی به این مبحث خیلی جدی بهش نگاه بشه.
چرا که من اگر بتونم ارتباط موثر و مفیدی با اطرافیانم برقرار کنم و از
همان دوران کودکی و نوجوانی، اینها در من نهادینه بشه، بسیاری از موانع و
مسائلی رو که بعد ها در زندگی خصوصی و اجتماعی ام باهاشون برخورد خواهم کرد
رو بهتر پاسخ می دم و انرژی کمتری در طول زندگی از من تلف خواهد شد و اون
انرژی رو صرف بهبود زمینه های دیگر زندگی ام خواهم کرد.
اینکه به کودکانمون از همون کودکی بتونیم این مهارت رو آموزش بدیم، می تونه
از اتلاف وقت و صرف هزینه های مختلف پیشگیری کنه و باعث می شه در زندگی،
گام های موثری برای بهبود مسائل دیگر آن برداشت.
از فایل صوتی درباره درس مهارت ارتباطی یا زبان زندگی
اگر جایی فرصتی برای سرمایه گذاری باشد قاعدتا کسی که سرمایه بزرگتری دارد قبل از شما به آن وارد می شود و قبل از شما هم از آن خارج. و سرمایه شما با ورود و خروج آن فرد دچار نوسان.
آیا اصلا نباید توی این بازارها سرمایه گذاری کرد؟ من نمی دانم. بستگی به خود شما دارد. و اینکه چقدر انتظار بازگشت سرمایه دارید. و چه ریسکی را می پذیرید. و اینکه با چه میزانی از ترس و نگرانی و امید و آرزو می توانید یا می خواهید زندگی کنید.
خوب که چی؟ به احتمال زیاد همه اینها را خودتان می دانستید. چه جایگزینی وجود دارد؟ کجا باید سرمایه گذاری کرد؟
روی خودتان سرمایه گذاری کنید. تنها چیزی که ولادیمیر پوتین و سرمایه گذاران دیگر هیچ علاقه ای به سرمایه گذاری روی آن ندارند.
یعنی چی؟
سرمایه گذاری روی خود یعنی هر کاری که باعث شود ارزش شما (نه ارزش داراییهای شما) در جامعه ای که در آن زندگی می کنید افزایش یابد. شما چه ارزشی دارید؟ چه چیزی ارزش شما را افزایش می دهد؟ تجربه؟ روابط؟ ایده؟ توانمندی؟ مهارت؟ دارایی؟ زیبایی؟ سلامتی؟ به این سؤالها فقط خود شما می توانید جواب بدهید.
سرمایه گذاری روی خود هم بیشترین بازگشت را دارد، هم بدون ریسک است و هم سرگرم کننده و لذت بخش. هیچ سرمایه گذاری دیگری همه این خصوصیات را با هم ندارد.
از همه اینها بهتر اینکه سرمایه گذاری روی خود نیاز به پس انداز کردن ندارد. با هر چیزی که دارید می توانید همین حالا روی خودتان سرمایه گذاری کنید. هر چیزی. پول، انرژی، ذهن، چشم، گوش، دست، پا و الخ. اصلا چرا آدم باید پس انداز کند؟ نه جدی؟ پس انداز کردن کار خسته کننده و رقت انگیزی است. به جای پس انداز کردن سعی کنید بیشتر پول در بیاورید. چه جوری؟ با سرمایه گذاری روی خودتان!
1- نوشتن ده سؤال برای هر موضوعی که فکر می کنید نیاز به کوچینگ دارد. این سؤالها بهتر است باز باشند یعنی جوابشان بله یا خیر نباشد. سؤالهایی که معمولا با چگونه یا چه چیزهایی یا چه کارهایی شروع می شوند و به ندرت با چرا یا آیا شروع می شوند.
2- از یک دوست یا عضو خانواده بخواهید که نیم ساعت نقش مربی را برای شما ایفا کند. به او توضیح دهید که فقط از شما سؤال بپرسد و به حرفهای شما خوب گوش بدهد. این موضوع را هر جا که شروع به راه حل دادن یا نصیجت کردن کرد به او یادآوری کنید.
3- اگر موضوعی ندارید چرخ زندگی را برای خودتان ترسیم کنید.
4- برای یک روز هم که شده خودزنی را کنار بگذارید و دستاوردهای خود را بدون بزرگنمایی، با جزئیات بنویسید. دستاوردها یا خصوصیات یا توانمندیهایی در خودتان که فکر می کنید ارزشمند است. مانند صداقت یا خلاقیت یا جسارت یا آشپزی یا هر چی.
5- نقش مربی را برای یک دوست یا حتی یک غریبه ایفا کنید. دهنتان را ببندید و به حرفهای یارو گوش بدهبد. البته گه گداری یک سؤال بپرسید ولی اجازه بدهید او حرف بزند.
6- خود پنج سال بعدتان را به تصویر بکشید. با نوشته یا نقاشی یا موسیقی یا …
7- ده چیز یا کار که از زندگی خودتان می توانید حذف کنید لیست کنید.
8- اگر مشکل مالی نداشتید چی می شد؟ به این سؤال با جزئیات جواب بدهید.
9- یک ساعت مدیتیشن انجام بدهید. ذهنتان را ساکت کنید. همینجایی که هستید شاید خیلی هم بد نباشد. به کجا چنین شتابان؟
10- هیچ یک از ایده های فوق شما را از کوچینگ علی سخاوتی بی نیاز نمی کند. (شوخی)